داستان زیر راویتی از مشکلات زندگی است:
خواهرم باز همان جمله همیشگیاش را تکرار میکند:
بالاخره یه روز میبُری لیلا، نذار اون روز برسه!
و من باز به معنای بُریدن فکر میکنم. به معنای کم آوردن. جلوی فکرهایم را میگیرم: لعنت به تو نسرین، هر دفعه فقط میآی ذهن منو به هم میریزی!
اما نه، ذهن من که همیشه خدا به هم ریخته است، ربطی هم به نسرین ندارد. باز هم دارم سر خودم کلاه میگذارم.
نکند واقعا دارم میبُرم؟!
نکند دیگر کم آوردهام. الان؟
با یک جفت بچه یک ساله؟
با یک درس نصفه و نیمه؟ الان وقت کم آوردن نیست. کم نیاوردهام. فقط خستهام. خیلی خسته. از نبودنهای شوهرم، از گلههای مادرم که از همان ماههای اول زندگی مشترکم مثل زنگ هشدار خوابم را گرفته و بعد از هفت هشت سال هنوز گوشم را پر میکند. از شکوههایش که هر روز بیشتر میشود تا به من بفهماند با وجود حس بی نهایت مادرانهاش، دیگر توان تر و خشک کردن دوقلوهای مرا ندارد و بار زندگی من خستهاش کرده. از حرفهای گاه به گاه خواهرم نسرین که میخواهد جای خالی وظایف مردانه همسرم را به رخم بکشد تا شاید کمی صدای اعتراضم در بیاید.
اعتراض به چی؟
به همسری که تمام عشق و علاقهاش درس و سمینار و کنگره علمی و کوفت و زهر مار است؟ به همسری که بعد از دو سه روز شیفت وقتی از بیمارستان برمیگردد باید مادرانه تروخشکش کنم تا مبادا آب توی دلش تکان بخورد و سخنرانی سمینار علمیاش آن طور که دلش میخواهد نشود؟!
به شوهری که هیچوقت نازم را نکشید، اما با تمام وجود توجهم را طلب میکند؟
به کسی که فکر میکند بچههایش همینقدر که پرستار دارند و خورد و خوراکشان تأمین است تعهد پدریاش را تمام و کمال انجام داده؟ به همسری که وقتی دید در درس و تخصص از او جلو افتادهام به بهانه بچه، خانهنشینم کرد تا مبادا غرور تمام نشدنیاش خدشهدار شود؟
من نبریدهام.
فقط آنقدر خستهام که صدای خندههای شیرین بچههایم را نمیشنوم.
آنقدر خستهام که خودم را نمیبینم. هیچ چیزی را نمیبینم. هیچ چیزی نمیخواهم. من نبریده…..ام.
داستان دیگری را به قلم همین نویسنده بخوانید:
میخواهم یک دل سیر برایت حرف بزنم
درست گفتید دوست من. زنان ما همه از بی عدالتی ها خسته اند. و بدترین آنها وقتی است که درون خانواده تو را درک نکنند. سپاس از شما بانو
مادرائی که دوقلو دارند استثنائی
هستند .خیلی ساده وملموس بوده برایتان آرزوی موفقیت میکنم.شاهمرادی
از این خانهنشینیهای اجباری دوروبرم زیاد دیدهام…
درود بر شما بانو بسیار زیبا نوشتید یکی از بزرگترین دردهای زن ایرانی را اینکه همیشه شهروند درجه دو باشد وهمسرش برایش تصمیم بگیرد .حالا که فکر میکنم من بریده بودم
درود بر شما خانم احمدی عزیز. توصیف خوبی از ذهن بهم ریخته ی یک زن، یک مادر و در عین حال یک دختر داشتید. توقعاتی که مردها از زن ها دارمد و تصور اینکه تامین نیاز مالی یعنی شانه خالی کردن از بسیاری از وظایف پدرانه… متن شما رو دوست داشتم و بسیار به آن اندیشیدم. ممنون از قلم خوبتون
خیلی خوب بود مریم جان. از خوندنش لذت بردم. مثل همیشه سوالهای خوبی پرسیدید: سوالهایی که پاسخ بهشون کار ساده ای نیست.
بسیار عالی بود. از خواندنش لذت بردم. موفق و موید باشید.
زیبا بود امیدوارم هیچ وقت نبرید به انچه دوست دارید برسید هدفتان را دنبال کنید موفق باشید
خستگی واقعیته که باید پشت سر گذاشته بشه کم آوردن و بریدن فقط زمانیکه در ذهن انسان جا خوش کنه و عزت نفسش رو بگیره می توانه صدمه زننده باشه . آرزوی موفقیت روز افزون دارم براتون .
با نظر دوستان عزیز موافقم، در مجموع زنان شرقی برای تامین ارامش در خانواده ، نیاز به انرژی مضاعف دارند و امیدوارم درک افراد خانواده برای کمک و برداشتن این بار سنگین روز به روز بالاتر برود.
کاملا ملموس و قابل درک نوشتید
قلمتون توانا و موفق باشید
واقعیت تلخ و ناراحت کننده…زن زیر بار تمام ندیدنها و بی توجهی و غرور بیجای همسرش له میشود، خسته است و بریده…..چه کسی باید به قهرمان این داستان کمک کند؟خانم احمدی خیلی خوب تلخی و خستگی را تصویر کردید.
این جمله ی من نبریده ام عجیب این متن رو تاثیر گذار کرده و در هر جمله یک معنا رو داره . زنی که بریده اما باید به خودش تلقین کنه که نبریده . متاسفانه در جامعه ی ما پیشرفت علمی مردان به همین دلایل بیشتر از زنهاست .دقیقا می فهمتون
این زن با چند مشکل دستو پنجه نرم میکند.بزرگ کردن بچهها ،که از نبودپدرتلخ شده،نبودشوهر،که اگر قبلا نازش را کشیده بود وبه او وخواستهاش اهمیت میداد الان اینقدر سخت نبود،سنگینی بار زندگی زن روی دوش خانواده،کسالت و بیهودگی زن از زندگی،به دلیل برداشتی که همسر باعث شده تروخشک کردن شوهر که خودش باید لنگر زندگی باشد…
این ویژگی زن هست که اینقدر قدرت دارد.به نظر من با یک تمهید میشود زمان برای درسخواندن رابیشتر کرد کارخود مشکل نماند.ازآن زندگیهایی است که درونش خودشان را میسوزاند و…
تادرمشکل خود نماند
من نبریدهام…ما نبریدهایم…
مشکل اینه که کسی به ما یاد نداده که خودمون رو دوست داشته باشیم که اگر اینو یاد نگیریم دیر یا زود زیر بار زندگی خرد میشیم می بریم .خوب هیچوقت دیر نیست،،
خانم احمدی از آشنایی با شما خوشبختم .
نوشته شما همچنان که پر از تلخی روزگار زنانه ماست انگار گردی از امید هم روش پاشیده . برای همه زنان ایرانی و بلکه زنان دنیا امید و آرزوی این رو دارم که از بودنشون ، از زیستنشون ، از کاری که انجام میدن به هر نحوی حس خوب و نشاط داشته باشن
بنظر من مادرها وقتی متعهد می شوند و نام مادری را به دوش می کشند باید از خودگذشتگی کنند ، و وقتی شخصیت داستان دوقلو دارد قطعا باید اولویتش فرزندانش باشند ، مردی که مسولیت نمی پذیرد با قهر و دعوا و تذکر و ….هم مسولیت نمی پذیرد ، داستان تلخی بود که مادر باید یک تنه مسولیت همسر، فرزندان ، خانه داری و …را بپذیرد ولی چاره ای نیست چون خودش انتخاب کرده که مادر شود
زیبا مینویسید.