جثهی ریزی داشتم. دوم دبستان را تمام کرده بودم. جذابترین بخش زندگیم در داخل صندوقچهی جهیزهی مادرم گذشت. درِ صندوقچه با روزنامه پوشانده شده بود. برای خواندن مطالب باید داخل آن دراز میکشیدی. دست و پا شکسته میخواندم و برای خودم رویاپردازی میکردم. در آن دوران تمام خرجی روزانهام را مجله میخریدم و خودم را از لذات شکم محروم میکردم. سالهاست از آن زمان گذشته. هنوز هم برایم بهترین لذت همین خواندن داستان و خیالپردازی است.